کاش می شد شبی زمستانی با تو در کوچه ای قدم بزنم 
تو برایم غزل که میخوانی ، من برایت از عشق دم بزنم 

با منی ترس را بران از خود ،من از آن مردهای غیرتی ام 
یک نفر عاشقت شود کافیست تا که یک شهر را بهم بزنم

می نویسم برای عشق خودم برسد دست لیلی از مجنون
می شود با تو قصه ای زیبا در دل قصه ها رقم بزنم

گاه ویران شدن کمی خوب است من خراب تو و نگاه تو ام 
می توانم ز بس که ویرانم طعنه ای هم به ارگ بم بزنم 

مقتدر تر ز شخص نادر شاه، عالمی را بدست میگیرم 
بتوانم اگر که قلب تو را هم به نام خود خودم بزنم

ای بحق حسین باشد که من و تو آخرش به هم برسیم 
نذر امسال من تویی باید گرهی گوشه ی علم بزنم



با تشکر از اقایان ناصر حامدی و غلامرضا اقاسی