ببار ابر پر از غم ببار باران را
که تازه تر بکنی داغ شهر تهران را

ببار زنده شود خاطرات این کوچه
خرابتر بکنی این بنای ویران را

بخار پنجره را پاک میکنم ارام
که خوب زل بزنم اخر خیابان را

درون کافه نشستم و چای مینوشم
و بوسه میزنم این بار روی فنجان را

به چشمم اشک و نشستم به پشت میزی که
همیشه تجربه کرده دو زوج خندان را

نشسته ام که دو خط عاشقانه بنویسم
میان شعر فدایت کنم دل و جان را

کتاب حافظ و چای و چراغ اینجا هست
تو نیستی که بفهمم صدای دیوان را