چاه نامه - سید تقی سیدی

این غزل ها همگی گوشه ای از درد من است / آنقدر شعر برای نسرودن دارم ...

۱۷ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

گمراه

من آن پیمبر دردم که درد آگاهم 

کسی برون نکشیدم هنوز در چاهم


ببین که رونق بازار قبل در من نیست 

ببین چه گشته که حتی دگر زلیخا هم 


بخند هر چه توانی به حال من اما 

رسد زمانه ی سختی و آن زمان شاهم 


نگو هنوز جوانم ، تو که نمیدانی 

چه زجر ها که کشیدم به عمر کوتاهم 


تویی که واسطه ی هر دعای من بودی 

دعا بکن که نگیرد به دامنت آه َ م


براه راست نرفتم به وصل او برسم 

خدا ببخش مرا که همیشه گمراهم


بدون عشق به دنبال یار میگردم 

بدون هیچ مسیری همیشه در راهم 



۶ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
سید تقی سیدی

30

ببار ابر پر از غم ببار باران را
که تازه تر بکنی داغ شهر تهران را

ببار زنده شود خاطرات این کوچه
خرابتر بکنی این بنای ویران را

بخار پنجره را پاک میکنم ارام
که خوب زل بزنم اخر خیابان را

درون کافه نشستم و چای مینوشم
و بوسه میزنم این بار روی فنجان را

به چشمم اشک و نشستم به پشت میزی که
همیشه تجربه کرده دو زوج خندان را

نشسته ام که دو خط عاشقانه بنویسم
میان شعر فدایت کنم دل و جان را

کتاب حافظ و چای و چراغ اینجا هست
تو نیستی که بفهمم صدای دیوان را


۸ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
سید تقی سیدی

27


تقدیم به پیشگاه حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ...

امشب قلم به دستم و تصویر میکشم 
تصویر یک سه ساله ولی پیر می کشم 


تصویر جای زخم به دستان کوچکش
اثاری از کبودی زنجیر میکشم 

در یک خرابه می کشم و در کنار او
یک تکه نان و کاسه ای از شیر میکشم

او در خیال خود به پدر فکر می کند
من گریه کرده ، نیزه و شمشیر میکشم

او گفت ای عمو و کشیدم تن و دو دست
هی پشت هم به دست و به تن تیر میکشم

از عمه خواستم بنویسم ولی نشد 
دیگر قلم شکسته و تکبیر میکشم

سید تقی سیدی 囧

۷ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
سید تقی سیدی

25


چای داغی به دست داری و ، در فضایی که عطر و بوی هل است
حس خوب سبک شدن دارد،درد و دل با کسی که دردِ دل است

چادرش طرح چادر عربی ،در دو چشمش خلیج ایرانی
خنده هایش شکفتن غنچه ، طرح صورت ظریف و باب دل است

اهل درس و کتاب و اندیشه ، با نگاهی جدید و امروزی 
عاشق منطق مطهری و ،توی کیفش کتابی از هگل است

مینشینی کنار او اما ، میرود یک کمی به انورتر
بی مهابا تو حرف میزنی و، همنشینت ولی کمی خجل است 

توی چشمش نگاه می کنی و ، ناگهان لفظ دوستت دارم 
و امیدی که پوچ می شود از، خنده ای که به اخم متصل است

پشت بندش سکوت سنگینی ، استرس توی چشم هر دو نفر
حال روزت شبیه حیوانِ، چارپایی که مانده توی گل است 

فکر او در کنار حرف پدر ، به کسی دل نبند، دلبندم 
فکر تو در شب حنابندان ، پیش تشویق و دست و جیغ و کل است

طاقت رو برو شدن با هم ،نیست توی نگاه هر دو نفر
پشت هامان به پشت یکدیگر،گریه پایان تلخ این دوئل است

چای سرد نخورده ای مانده، یک نفر روی تخت خوابیده 
یک نفر بی قرار در بین ،کوچه پس کوچه های شهر ول است

#

عربی را همیشه مردودم ،از جدایی همیشه میترسم 
بلدم فعل جمع را اما ،مشکلم با ضمیر منفصل است


۱۱ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
سید تقی سیدی

مزخرف

این شعر رو تقدیم کردم به محمد مهدی شفیعی عزیز برای شعر زیباش "منفعت طلب" که کم لطفی هایی بهش شد، البته ایشون هم جوابیه برای این شعر گفتن که توصیه می کنم حتما بخوانید ، برای خواندن شعر منفعت طلب هم یه وبلاگ ایشون که در لینک های بنده هستش مراجعه کنید


دلم گرفته دوباره در این هوای مزخرف 
بیاد ان همه خنده به روز های مزخرف 

بیاد بودن با تو ولی نبودن با تو 
بیاد ان گله هایت و ان صدای مزخرف

گرسنه بودم و ان دم به روح من تو خوراندی 
ز لقمه های حرامت از ان غذای مزخرف

خدا کند که نیفتد مسیرشان به هم ان دو
دو اشنای قدیمی ، دو اشنای مزخرف

به انقراض دچارم ولی هنوز نمردم
شبیه واژه طهران شبیه طای مزخرف

غرور له شده ی من کنار حس غرورت
چو طعم تلخی نعنا درون چای مزخرف 

چه ساده امدم از هر کجای قصه که بودم 
به هر کجا که تو گفتی به هر کجای مزخرف

رسیده اخر قصه بیین منو تو کجاییم
تو ابتدای خوشی ها ،من انتهای مزخرف 

امید من به خدا بوده در مواقع طوفان 
نبسته ام دل خود را به نا خدای مزخرف

چه روز ها که دعا کرده ام به من برسی تو 
هزار مرتبه توبه از ان دعای مزخرف 


جوابیه محمد مهدی شفیعی در ادامه مطلب

۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
سید تقی سیدی

23


کاش می شد شبی زمستانی با تو در کوچه ای قدم بزنم 
تو برایم غزل که میخوانی ، من برایت از عشق دم بزنم 

با منی ترس را بران از خود ،من از آن مردهای غیرتی ام 
یک نفر عاشقت شود کافیست تا که یک شهر را بهم بزنم

می نویسم برای عشق خودم برسد دست لیلی از مجنون
می شود با تو قصه ای زیبا در دل قصه ها رقم بزنم

گاه ویران شدن کمی خوب است من خراب تو و نگاه تو ام 
می توانم ز بس که ویرانم طعنه ای هم به ارگ بم بزنم 

مقتدر تر ز شخص نادر شاه، عالمی را بدست میگیرم 
بتوانم اگر که قلب تو را هم به نام خود خودم بزنم

ای بحق حسین باشد که من و تو آخرش به هم برسیم 
نذر امسال من تویی باید گرهی گوشه ی علم بزنم



با تشکر از اقایان ناصر حامدی و غلامرضا اقاسی


۹ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰
سید تقی سیدی

18

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست

پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست


یک خود آزاری زیباست که من تنهایم 

لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست


اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست

ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست


من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای

هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست


لذتی نیست اگر درد نباشد جانم

هیچ شوری به از  این شور پس از ماتم نیست


بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد

آدم بی غم و بی درد بدان آدم نیست


تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی 

درد نا گفته زیاد است ولی محرم نیست





۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
سید تقی سیدی